گم می شوم هر روز در پژواک چشمانت
آنک ! منم ناکام از ادراک چشمانت
سرمست انگور نگاهت می شود ذوقم
وقتی که مستی می چکد از تاک چشمانت
تیغ نگاهت را دل من برنمی تابد
می ترسد از بدمستی بی باک چشمانت
یک شب کنار غربت دلتنگی ام بنشین
اختر ببار ای ماه ! از افلاک چشمانت
در آیه ریزانِ شب معراج لبخندت
پر می کشد افلاک تا لولاک چشمانت
سعيد عندليب